(جلد۳، بیت ۱۲۷۱ـ۱۲۷۰). سیاوش را میستاید و کاووس را به سبب رنجانیدن او «تند» و «اندک خرد» میخواند. اینچنین است که روزگار افراسیاب را هم به سر عقل میآورد، اما بهمعنایی و با کارکردی متفاوت، او میسنجد و خود را ناتوان مییابد و چاره کار را به خرد دست میبازد. او عقلی چارهگر دارد. توانایی دشمن، چشمهای او را گشوده است. بیداد او روی در زوال است و گردش روزگار با او سر ناسازگاری دارد. در خواب دیده است که زمانه با او نامهربان میشود، او به سبب این نامهربانی هراسان است. سیاوش از افراسیاب خواسته بود که بگذارد از توران بگذرد. پیران خردمند به افراسیاب میگوید کاری بکن که نگذرد و بماند. شاه رضا میدهد و دختر خود فرنگیس را به همسری او درمیآورد؛ اما حتی در آسودهترین حال نیز، ترس افراسیاب را آسوده نمیگذارد: ترس ویران شدن کشور و از دست دادن تاج و تخت، گرسیوز بر همین زخمگاه زودشکن میزند. آن خواب که افراسیاب دیده بود و از هوش رفته بود، تصویر آن کشور ویران و پادشاه اسیر از میان بهدو نیم، هرگز افراسیاب را رها نکرد. همین ترس کار پادشاه توران را میسازد. او خواستار دوستی، نجات سیاوش و آرام و سامان کارها است؛ اما این گرایش به نیکی در افراسیاب مشروط بر آن است که جهان و جهانداری او گزندی نبیند. نیکی در ذات زیستن او نیست، در مصلحت زیستن اوست (مسکوب، ۱۳۶۹: ۱۲۳). هرجا که پیران حضور داشته باشد، کردارهای بد افراسیاب تعدیل مییابد؛ ولی هرگاه او در صحنه نیست، خوی افراسیابی را بازمییابد. پیران عقل منفصل اوست و به عکس گرسیوز جهل متصل وی! از اینروست که دسیسههای گرسیوز آنگاه که پیران در امور دخالت ندارد، به کام میرسد (حمیدیان، ۱۳۸۳: ۱۲۵). در اثر ضعف نفس، دمدمههای گرسیوز در افراسیاب اثر میکند و دل از مهر سیاوش بردارد. سخت دلی و بیرحمی افراسیاب در کشتن سیاوش تا بدانجاست که حتی سپاهیان لب به اعتراض میگشایند که مگر چه گناهی از سیاوش دیدهای که با او چنین میکنی. با آنکه افراسیاب میگوید: «کزو من ندیدن به دیده گناه» ولی باز سخنها را ناشنیده میانگارد و به کشتن سیاوش فرمان میدهد. در ادامه ماجرا افراسیاب از روی سست عهدی و قساوت و سخت دلی، حتی به دختر خود فرنگیس نمیبخشاید و بیرحمانه به کشتن او فرمان میدهد که پیران او را از عاقبت این کار میترساند و مانع از آن میشود. سرانجام در پایان هزاره سوم، این تجسم اهریمن بر روی زمین، بهدست نماینده اورمزد یعنی کیخسرو، پس از اینکه همه یلان او از پای درمیآیند بهسزای اعمال خود میرسد و کشته میشود. پیران ویسه: او اگرچه از کشور دشمن است؛ اما از چهرههای دوستداشتنی و بزرگوار شاهنامه است. در شاهنامه برای تصویر سیمای پیران هنرنمایی بسیار شده است. آمیزش مهر و آزادگی با سیاست و وطنپرستی در نهاد پیران، زمینه بروز بسیاری از دوستیها و دشمنیها، پیوندها و جداییهاست و در فراز و فرود این دوگانگیهاست که زندگی پر ماجرای سپهسالار توران رقم میخورد. ما مظاهر اخلاقی و سیمای انسانی پیران، نخستین بار در داستان سیاوش هنگامی روبرو میشویم که سیاوش برای رهایی از شر بهتانها و نابکاریهای سودابه و ضعف نفس کاووس عاصی و از جان گذشته، داوطلب جنگ با تورانیان میشود. ولی از نگونبختی او افراسیاب خواب پریشان و پرخطری میبیند و در نتیجه همه پیشنهادهای ایران را برای صلح با سیاوش میپذیرد و جنگ پایان میگیرد. پس سیاوش بر آن میشود که با گذشتن از توران در گوشه دیگری از یک سرزمین دورافتاده اقامت گزیند. در چنین بحرانی است که پیران از افراسیاب میخواهد تا پذیرای سیاوش در خاک توران شود:
دانلود متن کامل این پایان نامه در سایت abisho.ir
نه نیکو نماید زراه خود
کزین کشور آن نامور بگذرد
ترا سرزنش باشد از مهتران
سر او همان از تو گردد گران
(ج ۳، بیت ۱۱۸ـ۱۱۷). وجود یک دوگانگی تراژیک، پیوسته بر زندگانی پیران سایهافکن است و اندوهی نهانی همواره او را آزار میدهد (البرز، ۱۳۶۹: ۸۷). به ایران و ایرانیان مهر و کششی دیرینه دارد و در برابر توران که موطن و سرزمین اوست نمیتواند بیتفاوت بماند. ایرانیان را در خونخواهی سیاوش محق میداند در حالی که بار تعصب و همخونی با تورانیان را بر دل دارد. پیوسته آرزوی دوستی و همبستگی در میان توران و ایران بهصورت یک آرمان دلپذیر در زندگانی پیران مشاهده میشود. بهگونهای که میکوشد افراسیاب را به آینده سیاوش و دوستی با ایرانیان امیدوار کند: