عناصر تراژدی شاهنامه در داستانهای جمشید و سیاوش ۹۳- قسمت ۱۶

abstract modern background
پس در حماسههای ملی و طبیعی زمان و مکان را ارج و بهایی نیست. تور در شمال شرق، ایران و سلم در شمال غرب سلطنت میکنند و میان آن کشور، ایران فاصله است اما ایندو آزادانه با یکدیگر ارتباط دارند و از ملاقات هم برخوردارند. در اینجا فاصله مکانی فراموش شده است. زیرا میبایست دو دشمن ایران که روحاً نزدیکند جسماً نیز نزدیک و همسخن باشند. طریقی که رستم برای رفتن به مازندران انتخاب کرد، چهارده روز راه بود، اما دیگری شش ماه، معلوم نیست که ایندو را چگونه با یکدیگر وفق میتوان داد و یک مسافت بعید چگونه با وجود هفتخان و برای خاطر آن یکباره بدین کوتهی میگراید. اشارات دیگر جغرافیایی خاصه اشاراتی که برای راه عبور تورانیان و ایرانیان و جنگهایشان در شاهنامه میبینیم جملگی مبهم و تاریک و دور از روش جغرافیاییست و این ابهام و عدم توجه به فواصل زمانی و مکانی از لوازم حماسههای طبیعی و واقعی است (صفا، ۱۳۷۴: ۲۴۷).
تاریخ را در نگاه حماسه ارجی نیست. حماسه داستان شبانهروز سیاه و سپید یک ملت است و دوران هر پادشاهی در آن بهمنزله ساعتی است که از این شبانهروز سپری میشود. در حماسه گذشته و آینده و اکنون از هم جدایی ندارند. در اندرون یکدیگرند و از اینروست که حماسه هم گذشتههای دور را فرایادمان میآورد و هم به اندیشه اکنونمان مینشاند و هم از آیندهمان اندیشناک میکند (سرامی، ۱۳۷۳: ۸۹۱).
مکان نیز هم سرنوشت زمان است و دنیای درندشت حماسه از سرای غربالوار پیرزن داستانهای کودکیمان فراختر نیست. ایران، توران، سند، هند، ماچین، مکران، بلبل، دشت سواران نیزهگذار، یمن، هاماوران، شام، اردن، مصر، حبشه، بربرستان، خزر، ارمنیه، روم، هروم و اندلس همه بر کره حماسه نشستهاند. اما این کره چندان انقباض پذیرفته است که این نامها درهم فرورفتهاند و سخت ناخوانا مینمایند (سرامی، ۱۳۷۳: ۸۹۲).
۲ـ۱۴ـ ساختمان تراژدی
در ارتباط با ساختمان تراژدی در این داستان میتوان گفت که این عنصر را چنانکه در فصل اول بهطور مشروح آمد، دارا نمیباشد و تنها از نظر آغاز و میانه و پایان آن میتوان به بحث پرداخت:
شروع داستان: چنانکه باید فردوسی ابتدا در ارتباط با مرگ طهمورث، پدر جمشید و به تخت نشستن جمشید، اطلاعاتی کلی را به مخاطب میدهد. پس شرایط و عصر پادشاهی جمشید را میآورد که روزگار را و روزگار شادکامی و کامروایی بود و از رنج و سختی خبری نبود و او شخصیتی اهورایی داشت و شهریاری پیامبرگونه بود. میانه داستان: که پیچیدگیها و قرار گرفتن در موقعیتی جدید و وقوع بعضی حوادث ناگهانی را شامل میشود که در این داستان همان غرور و ادعای خدایی نمودن جمشید و در نتیجه آن سرکشی مردم میباشد فردوسی حالت تعلیق در مخاطب را با رها کردن داستان جمشید در اوج و پرداختن به داستان ضحاک بهوجود میآورد بدین ترتیب است که او نمیتواند پایان کار جمشید را حدس بزند و داستان را مشتاقانه تا پایان دنبال میکند.
پایان داستان: حمله ضحاک به ایران، گریختن و مخفی شدن جمشید، حکومت ضحاک و با اره به دو نیم شدن جمشید.
۲ـ۱۵ـ کابارسیس (تزکیه نفس)
ارسطو میگوید: تراژدی باید از وقایعی تقلید کند که حس ترس و شفقت را برانگیزد. در تراژدی هرگز نباید نیکان از سعادت به شقاوت، افتند؛ زیرا این امر ترس و شفقت را برنمیانگیزد؛ بلکه نفرت و رمیدگی را سبب میشود (ارسطو، ۱۳۶۹: ۱۳۳).
داستان جمشید، داستان حکومت باشکوه و کامرانی و کامروایی پادشاه اسطورهای ایران است که فزونخواهی و بلندپروازی بیش از اندازهاش او را نابود میکند و با اره دو نیم شدن را از خود به یادگار میگذارد. این داستان حس رحم و شفقت را در مخاطب ایجاد میکند. خواننده در ابتدا نور و روشنی و رفاه و آسایش و سرسبزی و در پایان ذلت، تاریکی مطلق، بیچارگی، سختی و خشکی را مشاهده میکند.
او در پایان، آنجا که حکیم طوس از زبان خود میگوید:
منبع فایل کامل این پایان نامه این سایت pipaf.ir است |
چه بایدت همی زندگانی دراز | چو گیتی نخواهد گشادنت راز | |
همی پرواندت با شهد و نوش | جز آوای نرمت نیارد به گوش | |
یکایک چو گویی که گسترد مهر | نخواهد نمودن به بد نیز چهر | |
بدو شاد باشی و نازی بدو | همه راز دل را گشایی بدو | |
یکی نغز بازی برون آورد | به دلت اندر از درد خون آورد |